رها رها ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

شازده امیر و رها بانو

نگرانم دلم گرفته

سلام به دو تا گل قشنگم :دیر وقته و شما خوابیدین عزیزای دلم نمیدونم از چی یا از کی باید شروع کنم فقط میدونم خیلی نگرانم خیلی دلگیرم خسته ام میدونم نباید این چیزارو اینجا بنویسم اما نتونستم جلوی خودمو بگیرم یه جورای اینجا بهم آرامش مید ه دیشب خواب دیدم با پای خودم دارم میرم توی قبر قبری که دهنه اش باز نبود از بغل باید میرفتم توش مهراسا جون و خاله نیلو پیشم بودن همش میگفتن خدارو صدا کن خدا دوستت داره وقتی میخواستم برم توش اومدم از نیلو خداحافظی کنم که بهم خندید و گفت تو دوباره میای پیشمون وقتی داشتن قبر رو میبستن از ترسم از خواب پریدم نمیدونم چرا این خواب و دیدم نمیدونم خدا میخواست بهم چی بگه اما عجیب رفتم تو فکر فکر اینکه بدون من شما ها چه ب...
28 آبان 1392

برای رها

شکوفه نازم رها از اینکه تو رو دارم خدارو هزاران بار شکر میکنم از طنین صدای خنده هات از نگاههای مهربونت از ماما گفتنات یا با ذوق دویدنت به سوی در برای استقبال بابایی از همه اینه میفهمم که شکوفه قشنگم داره آروم آروم یه گل زیبا میشه مامانی کاش میشد مثل دوربین که از کارهات عکس و فیلم میگیره عطر تنت رو تو کودکیت برای خودم ضبط میکردم که هر وقت هواشو کردم برم بوش کنم این روزا مثل برق میگذرن و شما زودتر از اونکه فکرش رو بکنم داری بزرگ میشی و من هرروز دلتنگ بوی تنت میشم با اینکه این روزها بیشتر بغلت میکنم بوت میکنم سرمو به تنت فشار میدم گاهی اوقات هم لجت میگیره اما باز هم از بوی تنت سیر نمیشم شاید باورت نشه اما به نظر من حتی پاهای کوچولوت هم یه بوی ...
12 آبان 1392

13 ماهگی رها جانم

    رهای قشنگم مامان ایندفعه خیلی تا خییر داشتم ببخش 13 ماهگیت مبارک بانو  انشاالله همیشه سالم و سلامت باشی شیطون بلای مامان که شیطنتهات هر روز داره بیشتر و شیرین تر میشه مامانم ببخش که گاهی اوقات حوصله نمیکنم و داد میزنم سرت ببخش که یه موقعهای از عصبانیت کاری که کردی میزنم پشت دستت مامانی ببخش که از بس بهم وابسته ای یه موقعهای میدمت دست بابا و میگم فقط اینو از من دور کن تا من آرامش داشته باشم بعدش شاید به 2 دقیقه هم نرسه بغلت میکنم تنتو بو میکنم و از خدا معذرت میخوام به خاطر ای ناشکری کردنام الان شما روی پام نشستی و همش داری نوشتهامو خراب میکنی یا میزنی رو صفحه لب تاپ یا میخوای ببندیش مادر جان خوابت هم خیلی کم شده د...
8 آبان 1392
1